كمي افسوس، كمي آه، كمي درد دل... (3)

در رويا هاي كودكانه آموختم، به چيزي كه به من تعلق ندارد، فكر نكنم...

اما ناگهان،

تو همه ي فكرم شدي...!

.

.

.

فاصله را بگو به خود نبالد...!

كه خاطره ي با تو بودن، تمام فاصله هارا مي شكند...

.

.

.


جا مانده است، چيزي، جايي...

كه هيچگاه، ديگر هيچ چيز، جايش را پر نخواهد كرد...

.

.

.

شك كرده بودم، كسي بين ماست...

حالا يقين دارم، من بين دو نفر ايستاده ام...

چقدر تفاوت داشت، بين واقعيت و طرز فكر من...

.

.

.

دلم را فروختم، به قيمت يك نگاه...

مهم نيست...! دل من كه دل نبود!

سرش كلاه رفت، ارزش نگاه او بيش تر بود...

.

.

.

خدايا!

همه ي خنده هاي تلخ امروز را مي دهم...

يكي از گريه هاي شيرين كودكي ام را پس بده...

.

.

.

من اينك يكه و تنها برايت قصه مي گويم،

كه شايد باورت آيد، كه من تنهاي تنهايم...

.

.

.

من خوشبختم...

و درست به اندازه ي خوشبختي ام، يا شايد به علت اون،

احمق...!

.

.

.

دلي كه از بي كسي غمگين است، هركس را مي تواند تحمل كند...

.

.

.

خيالم باطل بود...

آغوشش را به ياد ديگري، به روي من گشوده بود...

.

.

.

سراغ كلبه ي مارا، كسي جز غم نمي گيرد...

خوش آن روزي كه غم هم گم كند ويرانه ي مارا...

.

.

.

ساحل جواب سر زنش موج را نداد...

گاهي فقط سكوت، سزاي سبكسري ست...

.

.

.

ديگر پاييزم...

پاييزي كه شايد، ديگر به بهار نرسد...

جنون

و چه داني كه پس هر نگه ساده ي من،

چه جنوني، چه نيازي، چه غمي ست؟!

يا نگاه تو كه پر عصمت و ناز،

بر من افتد چه عذاب و ستمي ست...؟

دردم اين نيست، ولي...

دردم اين است كه من بي تو دگر از جهان دورم و بي خويشتنم

تا جنون فاصله اي نيست، از اينجا كه منم...


كودكي ام را مي خواهم...!

کاش … کاش همان کودکي بودم که حرفهايش را از نگاهش ميتوان خواند …
اما اکنون اگر فرياد هم بزنم کسي نمي شنود
دلخوش کرده ام که سکوت کرده ام …
سکوت پر بهتر از فرياد توخاليست !!!
دنيا راببين … بچه بوديم از آسمان باران مي آمد ،
بزرگ شده ايم از چشمهايمان مي آيد …
بچه بوديم درد دل را با هزار ناله مي گفتيم ، همه مي فهميدند …
بزرگ شده ايم ، درد دل را به صد زبان مي گوييم ،
اما هيچ کسي نمي فهمد …


فقط برو...!

ميخواهي بروي؟
خب برو…
انتظار مرا وحشتي نيست!
شبهاي بي قراري را هيچ وقت پاياني نخواهد بود...
برو…!
براي چه ايستاده ايي؟!
به جان سپردن کدامين احساس لبخند ميزني؟!
برو...
ترديد نکن!
نفس هاي آخر است...
نترس! برو…
احساسم اگر نميرد... بي شک ما بقي روزهاي بودنش را بر روي صندلي چرخدار بي تفاوتي خواهد نشست...
برو…!
يک احساس فلج، تهديدي براي رفتنت نخواهد بود!
پس راحت برو...
مسافري در راه انتظارت را ميکشد...
طفلک چه ميداند که روحش سلاخي خواهد شد...
برو…
فقط برو…..!

سلام...

سلام دوستان من بعد چند روز برگشتم...

خيلي ببخشيد كه اين چند روز به خيلي هاتون نتونستم سر بزنم... من فكر مي كردم نظر دهي بلاگفا مشكل پيدا كرده ولي اشتباه مي كردم. در حقيقت وقتي متن نظر رو مي نويسي، تازه كد امنيتي ظاهر ميشه... :)))))


كمي گله...

آقا پسرهاي محترم

اين مهم نيست كه بي معرفتيد
اين مهم نيست كه خائنيد
اين مهم نيست كه تنوع طلبيد
اين مهم نيست كه مثل نقل ونبات دروغ مي گوييد
...لا اقل انقدر مرد باشيد و انقدر جرات داشته باشيد كه با دختراني به همين صفات آشنايي كنيد
نه دختري كه وارد زندگي اش كه مي شويد هر چه مي گوييد را حقيقت مي پندارد همه رويايش مي شويد و گاه همه زندگي و سلامتي اش!

ما به همين اندازه جوانمردي از طرف شما فانع ايم !

حريف خود را بطلبيد، فقط همين...!



دنياي اين روزاي من

گاهي عکسي را مي سوزانيم
گاهي عکسي ما را مي سوزاند
گاهي با ديدن يک عکس ساعت ها گريه مي کنيم
گاهي سالها با يک عکس زندگي مي کنيم...

اين است دنياي اين روزاي من، بعد از تو...