ساقي غم...

ساقي ات مي شوم... با اينكه مي دانم، پياله ات به سلامتي ديگري تهي مي شود...

نوش...!



همه ي ما مسافريم...

سلام دوست خوبم...

امشب، نمي خوام از غم هام صحبت كنم...

امشب، اومدم تا درد دل عزيزاني رو بازگو كنم، كه خيلي هاشون تا همين ديروز، مثل من و تو بودند...

چرا فكر مي كنيم تا ابد ماندگاريم؟! فردا ها قابل پيشگويي نيستند...

بعضي از آدما، با نويسندگي بي نظيرشان، در ذهن ها ماندگار مي شوند... بعضي ديگر، با خاطره هايشان...

اما... من و تو، چگونه ابدي شويم؟ از يقين به ماندن مي ترسم، وقتي مي دانم، همه ي ما مسافريم...

امشب، مي پرسم، از تو مي پرسم، از تو كه نا خواسته، به زميني ماندنت، اعتقاد داري:

" با ارزش ترين هديه اي كه تا به حال داده اي، چه بوده؟ "

امشب، من با ارزش ترين هديه ام را، براي فردا ها خواهم گذاشت:" زندگي "

آري، اهداي عضو، اهداي زندگي ست...

زندگي را ببخشيم... شايد در فردا هاي

خاموشمان، چراغ دلي را روشن كنيم...


بنر سايت اهداي عضو رو، توي وبلاگم گذاشتم... شايد شما هم مثل من، احتياج داشته باشيد به يه هم نوع، هديه اي بي منت بديد...

                                           «سمانه بازيار»                         





گريه، اين گريه اگر بگذارد...

می نویسم مینویسم از تو تا جسم کاغذ من جان دارد

با تو از حادثه ها خواهم گفت گریه این گریه اگر بگذارد
گریه این گریه اگر بگذارد با تو از روز ازل خواهم گفت

فتح معراج غزل کافی نیست باتو از اوج غزل خواهم گفت
مینوسم همه ی هق هق تنهایی را
تا تو از هیچ به آرامش دریا برسی

تا تو در همهمه همراه سکوتم باشی
به حریم خلوت عشق تو تنها برسی
می نویسم مینویسم از تو تا تن کاغذ من جا دارد

با تو از حادثه ها خواهم گفت گریه این گریه اگر بگذارد
مینویسم همه ی با تو نبودن ها را
تا تو از خواب مرا به با تو بودن ببری
تا تو تکیه گاه امن خستگی هام باشی

تا مرا باز به دیدار خود من ببری
می نویسم مینویسم از تو تا تن کاغذ من جا دارد
با تو از حادثه ها خواهم گفت گریه، این گریه اگر بگذارد...


دل مشغولي امشب من...دريا!

دلم يهو دريا خواست...

يه شب آروم، كنار يه درياي آروم...

با يه تكه چوب، كه صداي كشيده شدنش روي شن ها، بهم آرامش بده...

خيلي وقته كنار دريا نبودم...

گاهي...

راهی برای رفتن

نفسی برای بریدن

کوله بارم بر دوش

مسافر میشوم گاهی…

عشقی برای خواندن

بغضی برای شکفتن

خاطراتم در دست

بازیچه میشوم گاهی…

نگاهی در راه

اعتمادی پرپر

پاهایم خسته

هوایی میشوم گاهی…

فکرهای کوتاه

صبری طولانی

صدایی در باد

زمستان میشوم گاهی…

روزهای رفته

ماه های مانده

تقویم ام بی تاب

دلم تنگ  میشود گاهی…

جای پایی سرد

رد پایی گنگ

در این سایه ی تنهایی

چه بی رنگ میشوم گاهی…


من خوبم...

با تو نيستم
تو نخوان
با خودم زمزمه ميكنم

.

.
.

من خوبم ....من آرامم......من قول داده ام


فقط كمي

تو را كم اورده ام

يادت هست؟ ميگفتم در سرودن تو ناتوانم؟ واژه كم مي اورم براي گفتن دوستت دارمها؟

حالا تـــمــــــــام واژه ها در گلويم صف كشيده اند


.


.


.




با اين همه واژه چه كنم؟

تكليف اينهمه حرف نگفته چه مي شود؟

بايد حرفهايم را مچاله كنم و بر گرده باد بياندازم

بايد خوب باشم

من خوبم ....من آرامم......من قول داده ام

فقط كمي

بي حوصله ام

آسمان روي سرم سنگيني ميكند

روزهايم كش امده

هر چه خودم را به كوچه بي خيالي ميزنم

باز سر از كوچه دلتنگي در مياورم

روزها تمام ابرهاي اندوه در چشمان منند ولي نمي بارند

چون

من خوبم ....من آرامم......من قول داده ام

تمام خنده هايم را نذر كرده ام كه گريه ام نگيرد

اما شبها..

واي از شبها

هواي آغوشت ديوانه ام ميكند

موهايم بد جوري بهانه دستانت را ميگيرند

تك تك نجواهاي شبانه ات لا به لاي موهايم مانده اند


كاش لا اقل ميشد فقط شب بخير شبها را بگويي تا بخوابم

لالايي ها پيشكش

من خوبم ....من آرامم......من قول داده ام

فقط نميدانم چرا هي آه ميكشم

آه

و

آه

و بازم آه

خسته شدم از اين همه آه

شبها تمام آه ها در سينه منند

ان قدر سوزناك هستند كه مي توانم با اين همه آه دنيا را خاكستر كنم

اما حيف كه قول داده ام


من خوبم ....من آرامم......

فقط كمي دلواپسم

كاش قول گرفته بودم از تو

براي كسي از ته دل نخندي

مي ترسم مثل من عاشق خنده هايت شود

حال و روزش شود اين...

تو كه نمي ماني برايش آنوقت مثل من بايد

آرام باشد .....خوب باشد..... قول داده باشد

بيچاره..

...................................................

نترس باز شروع نميكنم اصلا تمام نشده كه بخواهم شروع كنم


همين دلم برايت تنگ شده را هم به تو نمي گويم

تو راحت باش

من خوبم ....من آرامم......


آخر من قول داده ام كه آرام باشم

باورت مي شود؟ من خوبم